درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 31
بازدید ماه : 31
بازدید کل : 1537
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1



به سلامتی خودم و خودت
حس و حالم خوش نیست همه چی داغونه




 

برای خواب معصومانه عشق

کمک کن بستری از گل بسازیم

برای کوچ شب هنگام وحشت

کمک کن با تن هم پل بسازیم

 

 

 





چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 8:4 ::  نويسنده : ساناز

مثل من آواره شو از چاردیواری درآ! 
در
دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟ 

خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین 
شرح این
زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟



چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 7:51 ::  نويسنده : ساناز

با همه دریا دلی دل را به دریاها زدم

پشت پا بر اصل بی بنیاد این دنیا زدم

با هزاران آرزو ، با صد هزار شوق و امید

از پس دیروز و امروز ناگهان فردا رسید

ای دریغ از عمر رفته ، ای دریغ



چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 7:47 ::  نويسنده : ساناز

ای همه خوبی همه پاکی
تو کلام آخر من
ای تو پر از وسوسه عشق
تو شدی تمامی زندگی من

اسم تو هر چی که میگم
همه تکرار تو حرفهای دل من
چشم تو هر جا که میرم
جاری تو چشمهای منتظر من



چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 7:38 ::  نويسنده : ساناز

 
حس و حالم خوش نیست … همه چی داغونه

 
یکی باید باشه … تو رو برگردونه

 
گم و گورم … دورم … گیج و ویجم …خسته م

 
بس که پای پلکمو… به دل در بسته م

 
پشت سر ویرونه…روبرو دیواره…

 
داره از ابر سیاه … دردسر میباره

 
دل مغرور اما… دست و پا نمی زنه…

 
سنگ از آسمون بیاد… صخره جا نمی زنه

 
چشماتو به روم ببند… خدا چشمش بازه…

 
زندگی با گره هاش ….آدمو میسازه

هر کی دل ببره از رو زمین…قد میکشه



چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 7:32 ::  نويسنده : ساناز

 

خیلی وقته دلم می خواد بگم دوست دارم
بگم دوست دارم ، بگم دوست دارم
از تو چشمای من بخون که من تو رو دارم
فقط تو رو دارم ، بی تو کم میارم



پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, :: 12:37 ::  نويسنده : ساناز

نبینم غم و اشک و تو چشمات
نبینم داره میلرزه دستات
نبینم ترسو توی نفسهات
ببین دوست دارم

منم مثل تو با خودم تنهام
منم خسته از تموم دنیام
منم سخت میگذره همه شبهام
ببین دوست دارم
ببین دوست دارم



پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, :: 12:35 ::  نويسنده : ساناز

سراغی از ما نگیری نپرسی که چه حالیم
عیبی نداره میدونم باعث این جدایی ام

رفتم شاید که رفتنم فکرتو کمتر بکنه
نبودنم کنار تو حالتو بهتر بکنه

لج کردم با خودم آخه حست به من عالی نبود
احساس من فرق داشت با تو دوست داشتن خالی نبود

بازم دلم گرفته تو این نم نم بارون
چشام خیره به نورچراغ تو خیابون

خاطرات گذشته منو میکشه آروم
چه حالی دارم امشب به یاد تو زیر بارون

بازم دلم گرفته تو این نم نم بارون
چشام خیره به نورچراغ تو خیابون

خاطرات گذشته منو میکشه آسون
چه حالی دارم امشب به یاد تو زیر بارون

باختن تو این بازی واسم از قبل مسلم شده بود
سخت شده بود تحملت عشقت به من کم شده بود

رفتم ولی قلبم هنوز هواتو داره شب و روز
من هنوزم عاشقتم به دل میگم بساز بسوز



پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, :: 12:26 ::  نويسنده : ساناز

 

میدانم که چقدر دلتنگم شده ای

و چه سخت به خود می قبولانم

که این میدانم هایم

چیزی جز خرافات عاشقی هایم نیست

                                 

 



یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 11:53 ::  نويسنده : ساناز

گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز می شود
گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام می گردد
گاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود می شود
گاهی با یک بی مهری ، دلی می شکند



یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 11:44 ::  نويسنده : ساناز

از کوچه پس کوچه های قلبم روی خاک کویر تو پرسه میزنم .

به کجا خواهم رفت لمس دست تو خواب نیست پلها شکسته است.

شبها آسمان هم دیگر لالایی نخواهد گفت.

افسوس گهواره ام خالیست.

تو به یاد چه کسی نشسته ای؟

جاده تاریک است و کوچه بنبست.



یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 11:41 ::  نويسنده : ساناز


  رها کردم

 همین بود آخرین حرفت

    و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشمهایم

     را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید

  وا کردم

  نمیدانم چرا رفتی؟



یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 11:35 ::  نويسنده : ساناز

 

منتظر لحظه اي هستم كه دستانت را بگيرم

 

در چشمانت خيره شوم

 

دوستت دارم را بر لبانم جاري كنم

 

منتظر لحظه اي هستم كه در كنارت بنشينم

 

سر رو شونه هايت بگذارم….از عشق تو…..

 

از داشتن تو…اشك شوق ريزم

 

منتظر لحظه ي مقدس كه تو را در اغوش بگيرم

 

بوسه اي از سر عشق به تو تقديم كنم

 

وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هديه كنم

 

آري من تورا دوست دارم

وعاشقانه تو را مي ستايم



یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 11:32 ::  نويسنده : ساناز

 

بی وفا !! ایـن روزهـا نـه مـجـالـی بـرای دلـتـنـگـی دارم

و نـه حـوصـلـه ات را.. ولـی بـا ایـن هـمـه، گـاه گـاهـی   

دلـم هـوای تـو را مـیکـنـد .


 



یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 8:27 ::  نويسنده : ساناز

پشت قلبم شهری است که در آن یک دوست جا دارد



یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 8:24 ::  نويسنده : ساناز

 

به سلامتی کلاغ نه به خاطر سیاهیش، به خاطر یه رنگیش.

 

 به سلامتی اشک که وقتی میاد طرف خالی می‌شه و بقیه پر.

 

 به سلامتی رفیق که آخرش فقط رفاقتاست که می‌مونه.

 

 

 

به سلامتی گاو چون نه گفت من و گفت ما.

 

 به سلامتی سیگار که رفیق نیمه راه نبود و تا آخرش با ما سوخت و ساخت.

 

 به سلامتی عشق که تلخیش شیرین بود و شیرینیش تلخ.

 

 به سلامتی خانواده که داشتنش یه بدبختیه و نداشتنش یکی دیگه.

 

 

 

به سلامتی پول که اگه نبود کارمون لنگ بود.

 

 به سلامتی مرام که امروز تازه معنیش رو فهمیدم.

 

 به سلامتی پوتین که عزت رو به کشورش برگردوند.

 

 به سلامتی انقلاب که تهش به میدون آزادی میرسه.

 

 

 

به سلامتی دین که داشتنش از نداشتنش بهتره.

 

 به سلامتی اخلاق که فکر کنم این ترمم حذفش کنم.

 

 به سلامتی دوست که دوسش دارم.

 

 به سلامتی راه که آخرش معلوم نیست به کجا میره.

 

 

 

به سلامتی ترسو که گند می‌زنه تو کار آدم.

 

 به سلامتی بی شرف که حداقل ادعای شرف نداشت.

 

 به سلامتی دیوار که هر مرد و نامردی بهش پشت کرد و به هیشکی پشت نکرد.

 

 به سلامتیخدا که این همه آدم داد زدن و صداش در نیومد.

 

 

 

 

به سلامتی دختر کافه دار که دیدنش تفریح مردای تنهاست.

 

 به سلامتی دلستر که اگه نبود به سلامتی هم نبود.

 

 به سلامتی شما که داری این نوشته رو می‌خونی.

 به سلامتی خودش، خودم و خودت.



یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 8:17 ::  نويسنده : ساناز


 

همدیگر رو بغل کنیم ..

قبل از اینکه خاک ما رو بغل کنه!



یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 8:15 ::  نويسنده : ساناز

عشق تو برای قلبم، اولین و آخرینه

 

تویی تنها همزبونم که همیشه نازنینه

 

اگه ده سال، اگه صد سال، شب و روز با تو باشم

تو واسم هنوز همونی که برام عزیز ترینی

 

 



یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 8:11 ::  نويسنده : ساناز